نوشته شده توسط : مصطفی

مقاله دکتر مهران در خصوص رنکینگ خواهر زاده های آقای ح الف

مسئولیت این مطالب بر عهده شخص دکتر مهران بوده و این که وی از این تریبون به بیان این موضوعات پرداخت به خودش مربوط است.

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
برای دریافت رمز با مصطفی تماس بگیرید.


:: بازدید از این مطلب : 403
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 9 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی
مردی بود بسیار بسیار عاقل ، جا افتاده و دنیا دیده ، در شناخت آدم ها و شخصیت و طرز فکرشان زبر دست بود و در هر حوزه از اقتصاد که وارد میشد موفق بود. در کل شم اقتصادیه بالایی داشت. هوش و درایتش بالا و سخنوری زبردست بود. مو را از ماست بیرون میکشید. کاری و خانواده دوست بود جزء سعادت اهل منزل هدفی در سر نداشت. شعارش این((آدم در زندگی باید کار بکنه)) و کار را بر عبادت ارجحیت میداد به طوری که با نقض سخن شهید رجایی میگفت((به کار نگویید نماز دارم ، به نماز بگویید کار دارم)) انسانی تیز بین بود و طاقت هیچ بی نظمی ای را نداشت و اشکالات دیگران را بدون تعارف هر چند به قیمت ناراحتی وی بیان میکرد. چنین شکوه و منزلتی از وی سبب شد دوستان دکتر صدایش کنند و با آنکه دیپلمه بود دارای ارزش اجتماعیه بالایی باشد. فقط نمیدانم چرا روزی که برادرزاده 8 ساله اش درحوض نیم متری با کله شیرجه زد به این عقل مبارک نرسید که آن حوض برای بچه هاست و اگر خودت شیرجه بزنی با کله به ته حوض میخوری و چنان شد که نباید میشد. .......................................................................................................................................................... نتیجه اخلاقی: نابغه بودن خوب نیست.

:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی
زمانی که چاپخونه برای یه بابایی کار میکردم ، فردی با موهای طلایی که از سهام دارای چاپخونه بود به عنوان سرکارگر اونجا بودش ، همیشه بهم میگفت که باید کمرت پایین باشه و کار کنی، تا سرم رو بالا می آوردم فوری میگفت :( آها کمر پایین ، اهان یا علی...) این فرد با برادرم هم رفاقت داشت. روزی برادرم یه سر اونجا اومد و دید که دارم خم میشم و وسیله ای رو جا به جا میکنم ، بهم ایراد گرفت که این طرز کار درست نیست و آخرش میشه دیسک کمر ، داشت نحوه درست بلند کردن رو بهم یاد میداد که ناگهان اوستا پرید وسط و گفت : ( من همش بهش میگم که با احتیاط کار بکن ، بهش میگم که اینجوری خم نشه ، آهان آهان... ) ................................................................................................................................................ و اینجا بود که فکر کردم کوزتم

:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 27 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

متوجه شدید سریال ها و فیلمهای ایرانیه تلویزیون تمام شخصیت های مثبت دارای اسم معصومند و آدمای اکثرا پلید و خبیث هم اسم ایرانی دارند. حالا بماند که سریالای ایرانی اکثر تفسیری از سوره حمد هستند. آدما به سه دسته اصلی تقسیم میشند.

1. انعمت علیهم که آدم خوبا با اسم معصوم و پرهیزکار و پاکدامن و آخر فیلم رستگار میشند.

2.مغضوب علیهم که آدم بدای داستان و پست فطرت و خبیث و آخر فیلم هلاک میشند.

3. ضالین که تحت تاثیر آدم بدای داستان قرار دارند و سر اخر بوسیله گروه اول به راه راست هدایت میشند.

ولی اگه در واقعیت جامعه نگاه کنیم متوجه میشیم هر آدمی با هر اسمی  ، هر شخصیتی میتونه داشته باشه. برای مثال فامیلی دارم که دو تا از اسامی ائمه رو داره ، پدرش هم اسم امام داره و مادرش هم اسم معصوم رو یدک میکشه ، حالا این شخص تنها فرقی که با آدم بدای تلویزیون داره اینه که تا حالا کسی رو نکشته

هر آدمی حق داره اسم نیک داشته باشه ولی داشتن اسم خوب دلیل خوب بودن نیست.



:: بازدید از این مطلب : 203
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

دو سال پیش با یه دختر دوست شده بودم، از اون ناز نازیا بود که همش باید عزیزم بگی و قربونت برم و خانمی جونم و این جور چیزا

مدام باید در دسترسش باشی و براش سک سک کنی که دم دستی

اسمش هم با <ز> شروع میشد. یه بار اومدم شمارش رو بگیرم گوشی رو برداشت گفتم سلام عزیزم خوبی؟

گفت سلام بفرمایید ، من هم شروع به قربون صدقه رفتن کردم و اون میگفت ، چی میگی شما ، شما ، با کی کار دارین ، گفتم ناقلا نشناختی ؟ مصطفی هستم دیگه ، گفت مصطفی تو ایی و بعد با نگرانی پرسید با دختر من کار داری؟ من هم تا اسم دختر دایی ام رو از زبان زندایی ام شنیدم یه نگاه کردم به گوشی ام دیدم من گیج خنگ جای این که شماره طرف رو که با <ز> شروع میشه بگیرم  رفتم شماره زندایی رو گرفتم و با این سوتی مثل بز اخوش تا یک ساعت به یه گوشه زل زدم ، اون هم با تعجب

آبرو ریزی از این بد تر نمیشد



:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 2 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

لیگ قهرمانان اروپا سال 2000 بود. رئال دچار بحران نتیجه گیری شده بود. مدیران تیم تصمیم به اخراج سرمربی وقت گرفتند. اولش قرار بود دل بوسکه که مربی تیم آماتورابود موقتا تیم رو اداره کنه ، ولی اونقدر خوب نتیجه گرفت که تا چند فصل سرمربی تیم باقی موند. حضور دل بوسکه با باری غیرتمندانه فوتبالیستایی نظیر رائول، کارمبو، هیرو ،  مورینتس ، مک مانمان و از همه مهم تر کاسیاس با حذف قدرتهایی مثل بایرن مونیخ و منچستر قهرمان اروپا شد. از اون موقع شد که در بین تیمای اروپایی طرفدار رئال شدم.

اما بارسلونا که چند فصله قدرمندترین تیم اروپایه و بازیای قشنگ و شناوری انجام میده ، و باعث شده طرفدار حاضری خور زیادی تو این 3-4 سال پیدا کنه ،همین تیم با این که قویه ولی شکست ناپذیر نیست ، هر جا هم کم میاره بالاخره لطف داورا شامل حالش میشه ، نگاه کنید به نتایج همین چند هفته اخیرش ، اکثر برداش با پنالتیایی بود که داورا بهش هدیه میدادند و این پنالتیا باعث شده که فاصله بارسا با رئال تا اندازه زیادی کم بشه ، در کل فوتبالیستای بارسلونا هنرمندای قابلی هستند ، حرکات موزون و نمایش های خنده دار دانی آلوز در نیمه نهایی فصل قبل هیچ وقت از اذهان فوتبال دوستا پاک نمیشه و دست رحمت داوران یوفا و اسپانیا هم که همیشه بر سر این تیم هست. 

حالا همه این ها به کنار ، اس ام اس دوست بارسایی ام پس از مسابقه با چلسی به کنار:((باور نداره قلبم، آه مگه میشه ، چه جوری یه تیم باید شانس بیاره!))*

و اما آقای گواردیولا فکر میکنه که خیلی کارش درسته با این بازیکنا و تشکیلات موفق ترین مربیه ، کسی نیست بهش بگه آقا اگه هنر داری بیا صبای قم رو از گواردیولای وطنی بگیر عمرا اگه تونستی نهمش کنی ، چی برسه مثل الان که چهارمه

در کل اگه داور اجازه بده ، رئال رو بیخودی 10 نفره نکنه ، پنالتیه ناحق هدیه نده ، حتی اگه رئال هم ببازه من ناراحت نمیشم ، چون اون موقع هست که میگم حق به حق دار رسید.

به امید شکستن حباب بارسا در مسابقه امشب


* پس از خوندن این اس ام اس آقا هادی تا 1 ساعت به یه گوشه زل زد ، اونم با تعجب

 



:: بازدید از این مطلب : 229
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

ز دل نه ز ديده بايد فرياد...كه همچو دل نتواند گريستن...
ز غم نه ز غمخوارم شكايت...كه غم غمخوار شد و غمخوار گسستن...
برفتي و مرا با غم نشاندي...به پاي تو بگو تا كي نشستن...
نمانده طاقتي ، صبري ، قراري...هنري نيست چنين دل را شكستن



:: بازدید از این مطلب : 208
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

 سال 80 که تو مقطع پیش دانشگاهی تحصیل میکردم ، مدرسه امون یه مدیر داشت که از بخت خوبم هم محلیمون بود و سر همین موضوع رابطه خوبی با من داشت و حتی من رو با اسم کوچیک صدا میکرد.

این آقای مدیر در مورد وضعیت ظاهری از کمیته منشور اخلاقی سازمان لیگ سختگیرتر بود و سر این موضوع حساسیت خاصی داشت. و در مراسم صبحگاه همیشه ظوابط لازم جهت وضعیت ظاهری رو اعلام میکرد. 

مدیر مدرسه حساسیت زیادی به ریش پرفسوری داشت و شدیداٌ با کسی که دارای ریش پرفسوری بود برخورد میکرد و راحت از مدرسه بیرونش میکرد، تا زد و یه جشن عروسی دعوت بودیم، تصمیم گرفتم ریش پرفسوری درست کنم، گذاشتم و رفتم عروسی، شب رسیدیم خونه اونقدر خسته و کوفته بودم که حالی بر من نبود ، با توجه به حساسیت آقای مدیر به خودم گفتم فردا صبح زودتر بیدار میشم و ریش رو میزنم، که زد و خوابم گرفت و با همون وضعیت مدرسه رفتم، دزدکی و پابرچین پابرچین از جلوی دفترش که دقیقآٌ پهلوی کلاسمون بود رد شدم، عادتم نداشتم پشت نیمکت بشینم، چون سه نفره باید مینشستیم واسم مشکل بود ، یه صندلی از آمفی تئاتر برداشته بودم رو اون مینشستم که اومدم دیدم نبود، برگشتم برم آمفی تئاتر که یه مرتبه جلوم سبز شد و تا چشش به من افتاد بدون فوت وقت من رو از مدرسه انداخت بیرون و هر چی منت و خواهش و هم محلی بودن رو به رخ کشیدن بی اثر ، ناچار برگشتم خونه تا با یک توفیق اجباری یه روز از درس خوندن محروم بشم، اون موقع مدیرمون یه پسر بچه 10 ساله داشت ، الان با بیست سال سن و ریش پرفسوری مدل دار و موهای فشن و تیپ اسپورتی که میزنه هر بار میبینمش یاد اون روز میافتم.



:: بازدید از این مطلب : 309
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 27 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

 

 
دل به تو دادم که دلدار تویی... در شب تارم وفادار تویی
از همه آفاق مستثنی شدی... ما که باشیم که سزاوار تویی

 



:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

 یه روزی از یه خیابونی داشتم رد میشدم ، تو فکر کار و بار زندگی و این که چی کار کنم و کجا برم . تصمیم گرفتم برم اتوبوس سوار شم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. تو راه دیدم یک خانم با شخصیت که قدش مثل الف یار بالا، چشمانش سیاه و مانتو کوتاه ، هر کس که بر رخسارش بنگرد ز دل برآرد آه، گم کند مسیر ثواب و گناه، گیسوان به رنگ شراب ، ز تن برآرد عطر گلاب، ز لبش چه گویم که ندارم تاب،برده ز چشمانم خواب،مرده برون آرد ز دل تراب

بود، و هزاران حسن ظاهری دیگه، چنان مجذوب این جمال شدم که دامن ز دست دادم و تا ز جلوم رد شد نا خودآگاه سلامی بهر احترام نثارش کردم و از خود بی خود جلوش رد شدم که دیدم صداهایی مملو از فحش به گوشم میرسد:"خفه شو مرتیکه کثافت، لاشی ، عوضی، ...کش و ..." و من از اون ابهت در اومدم و به اون بهت وارد شدم و خیره بر لبانش که چون بهشت بود و کلامش چون دوزخ و چون خسته گشت ز فحاشی راه خود گرفت و در گوشه ای دنج از خیابان وایساد

من هم همینطوری بهت زده رفتم ایستگاه اتوبوس و رو نیمکت نشستم و نگاهی به اون افعی انداختم ، دیدم گوشه خیابون هنوز مونده و کلی ماشین چی شخصی و چی مسافرکش براش بوق میزنند و بعضیا هم جلوش نگه میداشتند، اکثرا محل نمیکرد و بعضی وقتا ایش و فیشش رو ار لباش میشد تشخیص داد تا بالاخره یه ماشین آخرین سیستم با سه تا پسر جوون خوش تیپ جلوش نگه داشتند، بعد از کمی بحث و چونه زدن سوار شد و رفت تا من به این نتیجه برسم که از دیدگاه یک زن ارزش مرد به ماشین اوست و من بی ماشین هم بی ارزش و از نظر یک مرد ارزش زن به زنانگی اوست.



:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 شهريور 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد