نوشته شده توسط : مصطفی

از هیچ پیش آمدی نمیترسم، چون دعای خیر پدر و مادر بدرقه راهم است.



:: برچسب‌ها: دعای خیر , پدر , مادر , بدرقه ,
:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 23 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

آقای ح-الف در راستای بازگشت به شمال و سرمایه گذاری در سرزمین مادری( که کاری به جا و شایسته است.) با مشارکت دکتر مهران مبادرت به کرایه ملک جهت راه اندازی شرکتی جدید نمود. شما را به تماشای تصاویر این شرکت نو پا دعوت می نمایم.



:: بازدید از این مطلب : 516
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

این تصاویر به وسله اکبر شکار شدند.



:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

دوران دانشجویی یه هم اتاقی داشتم ، بچه خیلی خوبی بود. ایلامی بود. روزای خوبی را با هم سپری کردیم. یه روز دیدم 2 کیلو هویچ گرفته اومده خونه ، پرسیدم چی خبره؟ گفت چشمم ناراحته دکتر واسم عینک تجویز کرده چون خوشم نمیاد نمیزنم، الان هم هویچ گرفتم تا چشمم که درد میکنه خوب شه

همه هویچ ها رو خورد ولی افاقه نکرد که نکرد...



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

جوابیه اشکان در مورد مطلب داستان زن صیغه ای:

اون موقع که ما تو هشتپر بودیم یه دوست داشتم که اسمش وهاب بود . با اون و دایی اش که تقریبا هم سن و سال من بود و چند تا دیگه از بچه ها تقریبا هر هفته میرفتیم ییلاق.

اوه اوه چه طبیعت بکر و زیبایی و چی هوای خوبی، درست موقعی که تو رشت اگه تو هر اتاقت یه اسپیلت روشن نباشه شب نمیتونی بخوابی اونجا باید بری زیر سه تا پتو تا سرما رو احساس نکنی

صدای زنگوله از گله های بز و گوسفند که تو همون حوالی مشغول چرا یا عبور بودند و سکوت مطلق اونجا رو میشکوندند آرامش عجیبی به جسم و روح آدم می بخشید.

اگه بری پای چشمه ای که از دل کوه میجوشه و پات رو داخل آب کنی تا ده نشمرده از فرط سرما پات رو میکشی بیرون، چی مزه ای داشت میوه و هندونه ای که تو اون آب مینداختیم تا خنک شه

و البته بخش مورد علاقه من ، درست کردن کباب و خوردنش ، اوه نمیدونید چی لذتی داره تو اون هوای خنک آتیش درست کنی و بشینی پاش و کباب باد بزنی و از طرف دیگه اگه اون چایی ای که روی همون آتیش دم میاد، بخوریش دیگه از هر چی چایی تو خونه نفرت پیدا میکنی

 اما آخرش چی شد، دایی وهاب ازدواج کرد و راهش خیلی سریع از ما جدا شد، حالا مگه میشه گیرش آورد، هر چی بهش میگفتیم آقا یه روز ولش کن بی خیال ، یه روز که هزار روز نمیشه،نه فقط جوابش یه چیز بود:(گرفتارم، کار دارم)  تا گذشت و من و وهاب هم ازدواج کردیم، تا فهمیدیم دایی وهاب چی میگه

حالا من از 5:30 صبح پا میشم میرم سر کار تا بر میگردم ساعت میشه 8 شب ، عین جنازه میشم، عیال بهم میگه پاشیم بریم ابن ور اون ور شب نشینی خودم میگم نه ، حالی بر من نیست ، اوه خسته ام خیلی خسته ام



:: برچسب‌ها: هشتپر , دایی , وهاب , ییلاق , بز , گوسفند , چایی , هندونه , میوه , کباب , عیال , آتیش , زنگله , سکوت مطلق , گله , ازدواج ,
:: بازدید از این مطلب : 247
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی



:: بازدید از این مطلب : 654
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی

عجب حکایتی داره این زد زد آبای ، تا دیروز که عیالش رشت بود مصطفی مردی؟ زنده ای؟ چی کار میکنی؟ نه سر زدنی نه زنگی نه اس ام اسی هیچ خبری ازش نبود که نبود؟ اس ام اس هم که بهش میدادم جوابی در کارش نبود، ما هم که دیدیم اینجوریه گفتیم بذاریم خوش باشه مسیرمون رو ازش جدا کردیم تا اگه چیزی شد نگند فلانی بودش

 

حالا یه هفته دو هفته چند ماه بی خبری از اشکان گذشت تا دیدم  مثل دوران عزویش آماج زنگ ها و اس ام اساش شروع شده ، که چی ؟ عیال از چهار شنبه تا دو شنبه هفته دیگه تهرانه و من تنها، حالا انتظارش چیه؟ تمام وعده های غذایی و ساعات خواب و بیداری باید پیش من باشی، من کارم انزلیه هر روز باید پاشی بیایی محل کارم پیش من
خب منم از 5 شنبه تا شنبه هرچی کار و زندگی بود ول کردم و در محضرش بودم ولی یکشنبه که کار ضروری داشتم نبودم پیشش کلی شاکی که منتظر اقدامات تلافی جویانه من باش ، انتقام ازت میگیرم، من رو قال گذاشتی
بهش میگم حرف حسابت چیه؟ تا وقتی که عیال هست هیچ خبری از ما نمیگیری ولی وقتی که نیست دست از این کله کچل بر نمیداری؟
بر میگرده میگه مصطفی تو مثل زن صیغه ای من میمونی عیال نباشه از نسیه درمیایی میشی نقد
 

 



:: برچسب‌ها: زن صیغه ای , عیال , انزلی , مصطفی , اشکان ,
:: بازدید از این مطلب : 10990
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 ارديبهشت 1390 | نظرات ()